Thursday, June 16, 2011

نفهمیدیم کودتای 1332 خدمت به دموکراسی بود یا خیانت

نفهمیدیم کودتای 1332 خدمت به دموکراسی بود یا خیانت

در سالهای اخیر به یمن حکومت فقها که بعد از تغییر ماهیت و فریب مردم، انقلاب مردم ایران را از جمهوری به استبداد دینی تبدیل کردندکه در تداوم و ادامه استبداد پهلوی انجامید. حتی زندان و شکنجه و کشتار را به آنجا رساندند که به قول آقای منتظری: استبداد سلطنتی شاه را روح سفید کردند.
در این میان روشنفکرانی پیدا شدند که به تحریف تاریخ میپردازند و سعی میکنند حافظه تارخی مردم را بزدایند. تا جای که یکی از این تحریفگران در جلسه سخنرانی در تورنتو برای تبلیغ کتاب خود در باره مصدق و قوام، ادعا میکرد که همکاری آیت الله کاشانی با دکتر مصدق سبب انقلاب 1357 و قدرت گیری روحانیون شده است
این نوع برداشت و تحریفگرایی آشکار سبب شد که من در آن جلسه از ایشان سؤال کنم که مگر کاشانی بعد از 28 ماه حکومت ملی دکتر مصدق بکمک شاه نیامد و مصدق را تنها نگذاشت که با همکاری سازمان سیا آمریکا ، سبب شکست دولت ملی نشد و شاه که فرار کرده بود و بعد از شکست دولت ملی به ایران باز گشت و مستقیم بخانه آیت الله کاشانی نرفت ؟ این بحث در آن روز به جدال انجامید.
حال که حتی دولتمردان آمریکا و انگلیس به آن معترفند و علت خشمگین بودن مردم ایران از آن‌ها را بخاطر دخالت در کودتا 1332 میدانند. چه عاملی سبب شده که این افراد به تحریف تاریخ بزنند و مشروعیت به دیکتاتوری گذشته بپردازند؟
در شماره 1336 جون 2- 2011شهروند تورنتو این بار آقای حجت گلپایگانی در تبلیغ کتاب رضا پهلوی به تعریف و تمجید او پرداخته و او را طرفدار حکومت عرفی و سکولار که طرفدار مشروطه پادشاهی است معرفی کردند!! انگار پدرش و پدر بزرگش ادعا نمی‌کردند که طرفدار مشروطه پادشاهی هستند وقتی قدرت را بدست گرفتند علیه مشروطه کودتا کردند
خوشمزه اینکه سلطنت طلبان که ماسک مشروطه سلطنتی زده اند فکر میکنند مردم ایران نادان هستند و میگویند چرا انقلاب کردند و حالا پشیمانند باید انقلابیون 57 عذرخواهی کنند! آقای حجت گلپایگانی هم از پشیمانی مردم و انقلابیون میگویند

(...کتاب حاضر را به همه همیهنانم تقدیم میکنم... به کسانی که خوشبینانه به استقبال انقلاب رفتند اما امروز از کرده خود پشیمانند!!!)

مردم ایران پشیمان نیستند که چرا حکومت کودتای محمد رضا پهلوی را سرنگون کردند بلکه تأسف میخورند که چرا شاه اجازه نداد روشنفکران ماهیت آخوندها را افشا کنند چرا مبارزین را زندانی میکرد ؟ تأسف میخورند از اینکه انقلاب آن‌ها بدست روحانیون مردم فریب افتاد و حالا با استادگی در مقابل دیکتاتوری فقها قربانی بیشتری باید بدهند و اکنون 32 سال است هنوز قربانی میدهند.
اینکه چرا مردم ایران یکپارچه، دیکتاتوری شاه وابسته و سر سپرده بیگانه پرست را سرنگون کرده‌اند پشیمان نیستند اگر آیت الله کاشانی با شاه همکاری نمیکرد همان سال 32 آخر سلطنت پهلوی بود و مردم دیکتاتوری آوندی را تجربه نمیکردند بقول آیت الله نائینی و طالقانی و شریعتی حکومت مذهبی بدترین نوع دیکتاتوریست.
مردم و مبارزین وطنپرست چکار باید میکردند اگر آن شاه دست نشانده غرب را سرنگون نمیکردند؟باید از شاه بخاطر سرنگونی دموکراسی و دولت ملی و بازگرداندن غارتگران غربی و ادامه تاراج ثروت ملی، تشکر میکردند ؟ نمیفهمم چرا باید مردم ایران همیشه یک آقا بالاسر داشته باشند؟ چرا سعی میکنند حافظه تاریخی را از ما بگیرند که یادمان برود که دیکتاتور گذشته، بخاطر وطن فروشی و تحقیر مردم ایران و زندان و شکنجه آزادگان و تک حزبی و سلطنت مطلقه کردن، به زباله دان تاریخ انداخته شد.حال بجای اینکه از آن درس بگیرند و عبور از رژیم پهلوی کنند و دست بدست هم، دیکتاتوری فقها را هم بهمان سرنوشت گرفتار کنیم ، به عقب برمیگردند و دیکتاتوری گذشته را باز سازی میکنند و حتی سعی میکنند وقایع تاریخی را هم تغییر دهند و بگویند مقصر شاه نبوده !!! مقصر مرم ایران بودند و مبارزین که شاه را سرنگون کردند و باید معذرت بخواهند !!!
مردم ایران در انقلاب مشروطه قانون را حاکم کردند و محمد علی شاه مجلس را به توپ بست مردم او را سرنگون کردند و پسرش را شاه کردند و او داشت طبق قانون مشروطه فقط شاهی میکرد که انگلیسیها به کمک آخوند سید ضیا، رضا خان را آوردند که رئیس جمهور شود و پادشاهی برای همیشه از ایران رخت بربندد و همه مبارزین هم اوایل همراه رضا خان شده بودند ولی وقتی رضا خان، قدرت را قبضه کرد، بر سر در مجلس سرهنگ درگاهی را گذاشت که نمایندگان را خفه کنند و به زندانی و شکتجه و کشتار مبارزین پرداخت از دوختن لبان فرخی و مثله کردن عشقی که به طرز فجیحی کشته شد و سایر آزاد مردان و زنان ایران دست یازید...
آیا این مقصر مردم ایران و مبارزین آزاده بودند که فریب قولهای رضا خان را خوردند یا دیکتاتوری رضا خان؟
در انقلاب ایران علیه سلطنت مطله شاه که روحانیون هم همراه مردم شده بودند و اسقلال و آزادی جمهوری و عدالت اجتمای میخواستند،این روحانیون بودند که بعد از قدرت گیری مثل رضا شاه و محمد رضا شاه زیر قولشان زدند و بجای آزادی دوباره زندان و شکنجه و کشتار مردم و بجای استقلال در همه زمینها دوباره وابستگی و بجای جمهوری و میزان رأی مردم،سلطنت مطلقه فقیه یعنی همان سلطنت مطلقه شاه که بجای تاج امامه عوض شد. با وجود این، آیا مردم ایران با این همه جانفشانی راه خود را از فقهای دین فروش جدا نکردند و به مبارزه خود ادامه ندادند؟
اگر رضا پهلوی دموکرات شده آیا رژیمهای دیکتاتوری را محکوم کرده و اعلام کرده که خاندانش دیکتاتور و کودتاگر علیه دموکراسی مردم ایران بکمک بیگانگان بودند؟ اگر به دموکراسی باور دارند چرا از رهبری مردم حرف نمیزند مگر قرار نیست حکومت آینده ایران، دست نشانده مردم باشد، یعنی مردم ایران مشارکت در حکومت داشته باشند و اگر رهبر منتخب به بیراهه رفت آن را برداشته و کسی دیگر را جایگزین کنند؟چرا از شکل حکومت صحبت میکنند؟ شکل حکومت مشروطه را باید رضا شاه حرمت آن را نگه میداشت یا حد اقل محمد رضا شاه که شاه فقط شاهی کند نه اینکه علیه دولت خودش بکمک بیگانگان و برای منافع آن‌ها کودتا کند حالا خیلی دیر شده و کسی باور نمیکنند بخصوص که بختک ولایت مطلقه فقیه را بر مردم ایران بخاطر آن کودتا تحمیل کرد. مگر مردم چند بار باید فریب بخورند حالا مردم دوباره بپا خاستند و میخواهند حکومت الاهی ملایان را سرنگون کنند هنوز سرنگون نکرده میخواهند یک آقابالاسر دیگری برای مردم بیاورند!! تا کی کیش شخصیت تا کی رعیت شاه و مقلد شیخ بودن تا کی میخواهیم خود را نفی کنیم مگر ما انسان نیستیم؟ مگر فرقی بین انسانها هست؟انسان قرن 21 به تکامل رسیده ،انسانی آگاه، آزاد و انتخابگر نه نوکر شیخ و شاه و رهبر

حسن گلسفیدی
hgolsafidi@hotmail.com

Sunday, February 27, 2011

داریوش همایون؛ انتخاب بین پادشاهی و یکپارچگی ایران

داریوش همایون؛ انتخاب بین پادشاهی و یکپارچگی ایران

مدتی است که داریوش همایون از میان ما رفت. میخواستم نظر خود را در نوشتاری مطرح کنم که مشکلات کاری مجال نداد که آن را به رشته تحریر در آورم.
از طرفی مقالات زیادی در رسانها نوشته شد و از مبارزه او تعریف و تمجید کردند
من بعنوان یک مخالف رژیم سلطنتی در جلسات ایشان شرکت و مخالفت خود را در بحث و گفتگو مطرح میکردم.
یکی از سؤالاتی که بیشتر تأکید میکردم در مورد استبداد پهلوی و وابستگی آن‌ها به بیگانگان بود که چرا شما هنوز دنبال رژیمی هستید که مشروطه سلطنتی را زیر پا گذاشتند ؟
ایشان مشروطه سلطنتی را با دلایل مختلفی برای ایران مناسب می دانست. ولی بعداً از دخالت بیگانگان در امور داخلی ایران دوری میکردند . شاید حمله به عراق و افغانستان و فاجعه پس از حمله وحشیانه آن‌ها وجدانش را بیدار کرده بود و با جنگ آمریکا و اسرائیل علیه ایران با جدیت تمام مخالفت میکرد.
همین درک و ایستادگی بود که در مقابل جنگ افروزان خارجی ، در نشستهای گروهای ایرانی موافق جنگ ایستاد و سعی کرد با ّ آن‌ها فاصله بگیرد . علناً اعلام کرد که مبارزه با رژیم با هر پیامدی برای ایران را فاجعه و از آن دوری می کند و خود را به جنبش سبز نزدیک کرد .
در مقاله، ( از پشت کدام منشور ) که در شهروند 1303 - 23 مهر 1389 بچاپ رسید راه خود را با افراد و گروهای که با بیگانگان برای حمله به ایران برای رسیدن بقدرت،تحت نام فدرالیزم در شهرهای مختلف اروپا و آمریکا برگزار میشد،جدا کرد و گفت : من هرگز به کوششهای که سه سال پیش از سوی محافل گوناگون برای کشاندن آمریکا به جنگ با رژیم می‌شد نپیوستم. امروز هم جنگ را برای ایران خطرناکتر از رژیم میدانم . بند اول منشور یا برنامه سیاسی حزب(استقلال و یکپارچگی ایران) از بند سوم( پادشاهی) مهمتر است .حتی از منشور حزبی خود، انتخاب بین استقلال و تمامیت ارضی و یگانگی ایران با پادشاهی ، اولی را انتخاب کرد و حزب خود را به حزب لیبرال دموکراسی تغییر داد. او ادامه داد : ما از جمهوری اسلامی برخواهیم آمد ولی ایران بر نخواهد گشت . به همیت دلیل هم هست که در صورت حمله نظامی و به خطر افتادن یکپارچگی ایران موقتاً در کنار همین رژیم که قدیمیترین مخالف آن هستم و با آن ضدیت وجودی دارم قرار خواهم گرفت. با این تصمیم شجاعانه و آزاد در آخر عمرخود در کنار وطنپرستانی قرار گرفت که وطن مستقل و آزاد و یکپارچه بکمک همه اقوام ایرانی را می‌خواهند و آنرا مهمتر از حزب و مرام وابسته به بیگانگان می دانست. آیا می‌شود گروهای که سابقه مبارزه با دخالت بیگانگان در حاکمیت ملی را داشتند بجای همراه شدن با بیگانگان همچون زنده یاد داریوش همایون به مردم بپیوندند، تا همبستگی فرا گیر تشکیل و حاکمیت مردم بر قرار شود؟ روحش شاد و راهش مستدام باد.
حسن گلسفیدی 22 فوریه 2011 -3 اسفند 1389 ا

Sunday, January 2, 2011

ولایت یا حکومت کسی بر دیگری کفر یا شرک نیست؟

ولایت یا حکومت کسی بر دیگری کفر یا شرک نیست؟

یادداشت و مطالبی بصورت پند و اندرز هر هفته در ایران استار چاپ تورنتو کانادا توسط آقای حسن بنی طبا چاپ می‌شود. من تصمیم گرفتم تا آنجا که بتوانم این یاد داشتها را زیر زره بین ببرم و آنرا نقد کنم. اگر آقای بنی طبا دوست داشته باشند میتوانند مرا اقناع یا ،اصلاح کنند ، حقیر ادعا ندارم که همه برداشت من و امثال من که در این نوشته از آن‌ها استفاده کردم حرف آخر است
آقای بنی طبا نوشتند:
ولایت و دوست داشتن علی مانند ورود به حصار یا قلعه ایست که هر کس در آن داخل شود از عذاب خداوند در امان می‌ماند... عید قربان یعنی روزی که مسافران خانه خدا قربانی میکنند و عید سعید غدیر خم یعنی روزی که پیامبر اسلام حضرت علی را به امر خداوند به جانشینی خود تعیین نمودند و مسلمانان را به تبعیت از او فرا خواند پس عید غدیر یعنی عید امامت و ولایت.. . ( ایران استار 19 نوامبر 2010
. نمیدانم منظور آقای بنی طبا از امامت و ولایت چیست ولی آن امامت و ولایتی که کشورمان به آن گرفتار است ضد اسلامی است ؟
ولایت یا حکومت، فرد یا کسی بر دیگری اسلامی نیست و حتی شخص پیامبر هم بر کسی ولایت و حکومت نداشت در اسلام باید مردم با شور و مشورت ولی الامر یاحاکم ورهبر خود را با رأی مستقیم (بیعت) انتخاب کنند
حالا میتوانیم بگوییم آنزمان نمایندگان قبایل و نخبه ها و ریش سفیدها بودند که تصمیم میگرفتند،این روایت تا حدی درست است ولی نفس رأی جمع منظور بوده نه فقط بزرگان قوم و نخبه ها یا الیت. وقتی در قرآن است که باید در امور شور و مشورت شود، بعد انتخاب و این در اوایل اسلام ، هرچند بصورت اولیه در محلی بنام سقیفه بنی ساعده جمع شدند و شور و مشورت کردند و ابوبکر را انتخاب کردند. می‌شود سؤال کرد که حتی در آن جمع که به شور نشستند همه مردم نبودند حتی علی بن ابی طالب، طلحه و زبیر و... درست است ولی اصل شور و مشورت بوده و انتخاب و بیعت گرفته شده ولی ناقص بود.آیا می‌شود اصل اسلامی شور و مشورت و انتخاب رهبر و حاکم و ولی را که در قرآن آمده و مسلمانهای اولیه آن را اجرا میکردند بگویم پیامبر آمده با رأی خود کسی را جانشین خود کرده؟ آیا پیامبر میتوانسته اصل قرآنی شور و مشورت و انتخاب مامور خدمتگزار یا مدیر یا وکیل مردم توسط خود مردم را زیر پا بگذارد؟
چرا میگوییم پیامبر علی را در غدیر خم به جانشین خود انتخاب کرده نه کاندید برای انتخاب؟
آیا این کفر (پوشاندن حقیقت) یا شرک نیست که که خداوند فرموده باید حکومت بر خاسته از شور و مشورت عمومی بعد تصمیم و رأی مستقیم مردم(بیعت) باشد؟چرا در حکومت، امامت و رهبری مردم، کسی دیگری را دخیل و شریک میکنیم؟ اگر قرار بود رهبر قبلی دوباره جانشین خود را تعیین کند و یا به ارث ببرد، چرا پیامبر اسلام حکومت ارثی ابوسفیان را برانداخت؟ آیا حالا که در کشورهای اسلامی( همه فرقه ها چه شیعه چه سنی و...) دوباره برگشتند به حکومت و ولایت ارثی سلطانی و نخبه ها و فقها... این سنت اسلامی است یا ابو سفیانی؟

نه تنها كسى بار عمل ديگرى را بر دوش نمى‏گيرد و هدايت اجبارى نيست، بلكه هيچكس، حتى پيامبر، این اختیار ر
نداشت که پاسدار مردم باشد (سوره یونس آیه108):
«بگو اى مردم از خدايتان حق به شما آمد. پس هر كس هدايت جست، هدايت مى‏يابد و آن كس كه گمراهى يافت، همانا گمراه مى‏شود و من (پيامبر) پاسدار شما نيستم».
امامت یا رهبری ، عمومی و جمعی است
نه تنها انسان امام خلق شده است، بلكه علم و روش علمى،این گفته اسلام را تصديق میکند.
«و كل شئى احصيناه فى امام مبين»
به سخن ديگر، نه تنها در همه پديده‏ها، از كوچك‏ترين تا بزرگترين، رهبرى وجود دارد، بلكه مجموع فعاليتها و روابط درونى و بيرونى هر پديده، در رهبريش منعكس و ضبط مى‏شود. روشن كردن اين امر، امكان مى‏دهد خطوط اصلى رهبرى پيشنهادى براى جامعه را، بر وفق اصول راهنما، (توحید) در يابيم.

اکنون بيشتر از هر روزی، موضوع علم شناخت امامت و رهبری جمعی است.
در شناخت الكترون، علم تا اينجا رسيده است كه داراى رهبرى است. اين رهبرى با اخذ اطلاعات از محيط زيست خويش، فعاليتها و روابط داخلى و خارجى الكترون را تنظيم مى‏كند. اين فعاليتها و روابط در لوح اين رهبرى تنظيم و ضبط مى‏شوند. اين رهبرى با چند رشته عمل كه بر روى اطلاعات بدست آورده، انجام مى‏دهد، هدف و جهت و مسير فعاليت الكترون را تعيين مى‏كند.
گردش الکترون در کوچکترین ذره و گردش و هماهنگی مجموعه اتمها در انسان و سایر پدیده‌ها و تا گردش سیارات منظومه شمسی بدور خورشید همانطور منظومه شمسی به کهکشانهای دیگر و...
- در شناخت يك انسان، علم به همين نتيجه رسيده است.
- در شناخت گروهها و جامعه در برگيرنده گروهها، كار علم تحصيل معرفت درباره رهبرى گروه و جامعه است. چرا كه اين رهبرى حاصل روابط درونى و بيرونى و مناسبات و تناسبات قوايى است كه به اين روابط ساخت مى‏دهند. همه اين امور در رهبرى باز مى‏تابند. براى مثال، دولت حاصل روابط درونى و بيرونى جامعه ملى است و اين روابط و تغييراتشان را بروشنى در دولت مى‏توان ملاحظه كرد.
- فلسفه نيز از ديرگاه بكار شناخت رهبرى هستى مشغول بوده است و هنوز بهمين امر مشغول است.
اينكه علم به شناخت امامت مى‏پردازد، خود به خود، بمعناى آنست كه: در هر پديده‏اى رهبرى وجود دارد، تمام اجزاء پديده در اين رهبرى شركت دارند. و اين رهبرى در فعاليت اجزاء پديده حضور دارد و جهت و مسير و هدف‏ها را تعيين مى‏كند. در نتيجه:- روابط درونى و بيرونى هر پديده، نوع رهبرى را تعيين مى‏كنند. رهبرى در فصل مشترك درون و بيرون قرار مى‏گيرد. مجموع سعى پديده در رهبرى تنظيم و ضبط مى‏شود و رهبرى گزارشگر آشكار سعى‏هاى پديده است.
«و به تحقيق، پيامبر خدا، الگويى نيك براى شما است»(احزاب 21).
ابراهيم و همه مؤمنان در روبرتافتن از شرك و روى نهادن به توحيد، الگوى احسن هستند (آیه ممتحنه4 و17).
اقتضاى اين مسئوليت، عمل بر وفق اصول راهنما (توحید و یگانگی) است: زمينه عمل، توحيد، عمل خود بعثت، نقش عمل كننده امامت، خط عمل عدالت و فضاى عمل، بى نهايت و جهت آن معاد يا دستيابى به توحيد خالص است.

مسئوليت در برابر خود و ديگران، گذشتگان و معاصران و آيندگان، و طبيعت، از مسئوليت اول ناشى مى‏شود.
(حدیث نبوی):
«همه شما مسئول هستيد».
با توجه به اين واقعيت كه انسان در مناسبات و تناسبات قدرت، از خود بيگانه شده است بجای جمع به رب النوع شخص پرستی و فردی را بت کردن و او را در آسمان بردن و نماینده اهورامزدا و الله کردن، مسئوليت مؤمن، در مقام امامت، كاستن از وجه تخريبى عمل خود و افزون بر وجه سازنده عمل ، سعى و تلاش براى مشاركت روزافزون انبوه عظيم محرومین در رهبرى است. انبوه عظيم كسانى كه به اطاعت از بتهای ساخته شده ذهن خود ، محكوم شده‏اند و، همواره به زور بتهای ساخته دست خود ، از مشاركت در رهبرى محروم نگاه داشته شده‏اند، بدينقرار، عمده‏ترين وجه مسئوليت دوم، سعى و تلاش در مشاركت دادن روزافزون «توده هاى مردم» در رهبرى است تا آنجا كه اراده خداوند تحقق پيدا كند (قصص 5 ):

«و اراده ما بر اين است كه مردم محروم روى زمين منت گزاريم و آنان را امامان بگردانيم و وارثان زمين قرار دهيم
تحقق اراده خداوند، بنا بر قول خودش، موكول به تغيير ما است. خداوند کسی یا قومی را تغییر نمیدهد تا زمانی که خودش تصمیم نگیرد نفس خودش را تغییر دهد (رعد11)
إِنَّ اللّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ)
زمانی که خداوند نمیتواند کسی که خود را تغییر نداده، تغییر دهد، چطور امکان دارد عده‌ای خود را مسلمان بدانند و به زور بخواهند مردم را تغییر داده و به بهشت ببرند! اصلاً چطور روز قیامت که هرکس نتیجه اعمال خود می‌رسد ، معنی پیدا میکند اگر انسان خودش تصمیم و انتخاب نکند؟
و اين تغيير بايد در جهت دستيابى محرومین به امامت انجام پذيرد. تا انسان گوهر گم كرده خويش را باز بجويد. يعنى در مسئوليت امامت شركت كند. و همانطور كه بیان شد، باورها در اين جهت تحول مى‏كنند و مى‏توان به جرأت گفت بشر دارد وارد عصر جديدى مى‏شود كه با عصرهاى پيشين اين تفاوت بزرگ را دارد كه در آن مردم محروم، امام و وارث زمين مى‏شوند.
در اينجا اين سئوال محل پيدا مى‏كند كه اگر هر كسى امام است و در رابطه با خدا تصميم مى‏گيرد و عمل مى‏كند، پس اصل امامت بمعناى قبول نحله آنارشيسم نمى‏شود؟ جواب اينست كه جامعه از هر جهت آزاد كه در آن هيچكس درباره ديگرى تصميم نمى‏گيرد، در معاد و روز قیامت تحقق يافتنى است. در جهان ما بلحاظ دو واقعيت،
يكى مناسبات و تناسبات قدرت، و ديگرى نسبى و فعال بودن انسان، بناگزير تصميم بايد جمعى باشد و تصميم‏گيرى و اجراى تصميم سازمان پيدا كند. بدينقرار، شورا اساس تشكيلات سياسى مى‏گردد (شورا 23 ):
«امرشان به شورا است ميانشان»
پس از جنگ اٌحد و شكستى كه از جمله نتيجه رأى اكثريت بود، بنياد نوپاى شورا، به خطر افتاد. آيه زير، شورا را بمثابه اساس سازماندهى سياسى جامعه اسلامى تثبيت كرد ( عمران 159)
«پيامبر! اين به لطف خدا بود كه نسبت بدانها آشتى جويى و بردبار شدى، اگر سخت دل مى‏شدى، از حول تو پراكنده مى‏شدند. پس از آنها در گذر و ببخشايشان و در امر با آنها شور كن. پس چون عزم كردى، بخدا توكل كن. همانا خدا متوكلان را دوست مى‏دارد
بدينقرار، شورا تصميم مى‏گيرد و ولى امر یا منتخب جمع یا رهبر ، آهنگ كار مى‏كند. يعنى تصميم شورا را با عزم راسخ به اجرا مى‏گذارد. طرفداران ارسطو كه آرزوى استقرار استبداد دينى را دارند و عوام را «كل انعام» مى‏شمارند، مدعى مى‏شوند كه معنى «فاذا عزيمت» اينست كه پس از رأى شورا، تصميم با ولى امر است. حال آنكه مرحله عزم بعد از مرحله تصميم است و تا تصميم گرفته نشده باشد، عزم معنا پيدا نمى‏كند. از اين گذشته، اگر قرار بود پيامبر تصميمى غير از تصميم شورا اتخاذ كند، خداوند از او نمى‏خواست توكل بخدا كند. چرا كه تصميم پيامبر يا از روى غرض و يا در مقام پيامبرى و اجراى امر خدا، اتخاذ مى‏شد. در حالت اول، از مقام پيامبرى تا حد مستبد خود رأى، سقوط مى‏كرد و توكل بخدا ديگر معنى پيدا نمى‏كرد. در حالت دوم، تصميم و عزم در يد خدا بود و نه شورا و نه تصميم شورا و نه عزم پيامبر، معنى پيدا نمى‏كردند. توكل وقتى معنى مى‏دهد كه پيامبر در درستى رأى شورا ترديد مى‏كند. بقول طالقانى (پرتوی از قرآن صص397-398):
«فاذا عزمت فتو كل على‏الله ان‏الله يحب المتوكلين» تفريع بر شاور هم فى‏الامر» است. كه چون در مشاوره، رأى بر انجام كارى قرار گرفت و بايد عزم كنى و تصميم قاطع بگيرى. ديگر ترديد و دو دلى بخود راه ندهى...
با اين لحن قاطع، تاييد كردن شورا و موكول كردن تصميم به شورا، پس از آن بود كه با آن عواقب سخت و ناگوارى كه شوراى اٌحد پيش آورد و آن ضربه‏اى كه بر مسلمانان وارد شد و آن بزرگانى كه از دست داد و آن شكاف و تفرقه فكرى و جنگى كه در اجتماع آنان پديد آمد و نزديك بود يكسره متلاشى شوند، همه آثار شورا بود كه مدينه را بى پناه گذرادند و بر خلاف نظر شخصى پیامبر، بسوى دشمن راندند. با همه اينها باز اصل شورا باطل نمیکند. چون پايه اجتماع اسلام است و براى هميشه. تا انديشه‏ها و استعدادها بروز كنند و هر صاحب رأى خود را شريك در سرنوشت بداند و مسلمانان براى آينده و هميشه تربيت شوند و بتوانند در هر زمان و هر جا، بعد از غروب نبوت، خود را رهبرى كنند...»
بدينسان معلوم است كه بنا بر تثبيت اصل شورا است و خداوند خطاب به پيامبر مى‏گويد در اجراى تصميم، ترديد و بيم بخود راه مده و بخدا توكل كن. در آيه بعد پيشتر تاكيد مى‏كند و واضح‏تر مى‏گرداند كه نظر به رأى شورا و اجراى آنست. اگر چه جا داشت به پيامبر بگويد اگر با مردم بد سلوك بودى، از اطرافت پراكنده مى‏شدند و كدام بد سلوكى بيشتر از اين كه شورا را تشكيل بدهد و به نظر و رأى شورا اعتنا نكند و تصميم شخصى خود را به اجرا
بگذارد؟
بقیه مطالب را در نوشتار بعدی بیشتر توضیح خواهم داد
حسن گلسفیدی 4 آذر 1389 –24 نوامبر 2010
چاپ شده 26 نوامبر2010 ایران استار تورنتو کانادا